کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

کوروش پسر عزیز ما

32 هفته شدی مامان

سلام عزیزم سلام قربون اون تکون خوردنت بشم داری بزرگ میشی ایشالا 6 هفته دیگه میای تو بغلم مامانی هورررررراااااااااااااااااااااااااااا دیروز بابا محمد پرده اتاق پسرمو که مامان منیر براش دوخته بودو زد دایی محمدو امیرعلی با خاله مریم و علی آقا اومدن اتاقت رو دیدن گفتن خیلی قشنگه برات جغجغه و دندونی و شونه برای موهای خوشگلت خریدم خاله مریم گفت شونه به درد نمی خوره ولی من گفتم بچم خیلی مو داره باید شونه داشته باشه زلفاشو یوری بزنه دله همه دخترارو ببره وقتی تو داری توی دلم بازی میکنی هی میلولی بابایی که دلم رو میبینه همیشه میگه واییییییی چقدر ترسناک ولی همیشه قربون صدقت میره ، هرروز از من حالت رو میپرسه از سره کار که میاد بوست ...
15 بهمن 1390

31 هفتگی پسرم مبارک باد

سلام گل پسرم سلام قند عسلم سلام عزیزه دلم خوبی؟ تو دله مامان خوب خودتو جا کردیا ، شیطون ........... فدات بشه مامان مرضیه پسرم منو ببخش چند روزه خیلی شدید غصه میخورم .... از بس مامانی روزگار بدی شده پسرم دلم میسوزه برات میگم من از بس خود خواه بودم ، به خاطر خودم یه موجود بیگناه رو به این دنیا اضافه کردم تا تو سختی کشیدن کنار ما باشه خدا کنه تا تو میای این دنیا خوب بشه.... منو ببخش مامانی من نباید تورو ناراحت کنم ولی همش این روزا کارم گریه بوده ولی قول میدم دیگه مامان خوبی بشم و ناراحتت نکنم حالا دوستی با من؟ بابایی صبح رفته سره کار برای من و تو حلوا شکری رفت خرید که الان داریم باهم میخوریم دوست دارم اونقدر که ...
6 بهمن 1390

30 هفتگی پسرم مبارک باشه

سلام عزیزم خوبی مامان؟ دوست دارما ، خیلی زیاد چون به چشمات خیلی میاد پسرم دیشب رفتیم دکتر من فهمید اینجا که قلمبه میشه من فکر میکردم سرت نازته باسنه خوشملته آخ قربون باسنش بشم مامانی دیشب خانم دکتر گفت من کم خوردم شما لاغری... خیلی ناراحتم گفت وزنت 1400 گرمه ببخشید که من کم خوردم آخه مامانی من دندونام خرابه نمیتونم چیزی بخورم خیلی دردم میگیره    امروز در عوض خیلی خوردم پسرم تو به مامان نگاه نکن تو خودت توپول شو بابا رفته خرید کنه من بخورم تا بچمون بزرگ بشه عزیزم مواظب خودت باش ،خدا تورو برای ما نگه داره دوست داره تو مامان مرضیه و بابا محمد   ...
29 دی 1390

29 هفتگیت مبارک مامانی

سلام پسرم ... سلام عزیزه مامان... بابا محمدت صبح گفت خواب دیده تو به دنیا اومدی داشتی صحبت میکردی آخ قربونت بشم که میخوای زودی حرفاتو به بابات بگی دیشب مامان منیر و عمو احسان اینجا بودن ، اتاق پسرمو دیدن مامان منیر اینقدر زوق کرد که گریه اش گرفت ... مامانی هم دیشب بودش . راستی عزیزم دیشب چه تکونای باحالی میخوردی باورم نمیشد تویی عزیزم دیگه داره انتظار به پایان میرسه ، به اومدنت نزدیک میشیم  ایشالا به سلامتی بیای چشم و دله منو بابا رو روشن کنی راستی خاله سارا هم چهارشنبه اومدش خونمون که مارو (من و تو) ببینه کلی ذوق کرد دیدمون گفتش یه دختر میاره برای تو آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ قربونت بشم دوست داره تو مامان و بابا ...
23 دی 1390

جهاز پسرمو آوردن هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام مامانی خوبی پسرم؟ پسرم دیگه اتاقتو چیدیم خیلی قشنگ شده عکساشو میزارم تو وبلاگت تا همیشه بدونی من چطوری اتاقتو چیدم حتما خودت میای مدلشو عوض میکنی پسرم لباسات خیلی قشنگه پسرم دست مامانی درد نکنه که اینهمه زحمت کشید ... من برات میرم اسباب بازی میخرم ، ماشین میخرم... توپ میخرم  .... عروسک خرسی میخرم  دوست دارم مامانی دوست دارم بچه من الان همش داری تو دلم وول میخوری خدا تورو برای ما نگه داره دوست داره تو مامان و بابا   ...
20 دی 1390

شب یلدا

سلام عزیزه مامان ... سلام امید دله مامان خوبی پسرم؟ دیشب شب یلدا بود... این اولین یلدای با تو بود راستی دوشنبه که رفتم دکتر گفت تو ایشالا روز 1/1/91 به دنیا میای.. هوراااااااااااااااااااااااااااا ببین چه روز خوبی.... همه ایران ،همه فارسی زبانان با اومدنت خونه هاشون رو تمیز میکنند خوشحالند ، مردم لباس نو میپوشند ، پسرم با عمو نوروز باهم میان میان که ننه سرما رو بیرون کنند ... مامانی همیشه برای سلامتیت دعا میکنم ایشالا تو زندگی هم خوشبخت بشی دوست دار تو مامان مرضیه و بابا محمد ...
15 دی 1390

28 هفته شدی مامان

سلام عزیزه دلم ... سلام پسره قشنگم.... سلام کوروش مامان پسرم خوبی؟ تازگیها تو دلم بازیهای خوبی میکنی... قربون اون بازیهات بشم منم خوبم از خوبی تو عزیزم از دیروز دارم برای خودم یه ژاکت میبافم کمرم درد گرفته از بس نشستم ولی من هروقت چیزی میبافم باید تا آخرش بشینم تا تمومش کنم ، تا امروز کلی بافتم.. مامانی با دایی علی رفتن دماوند بابا محمد هم سره کاره ، من تنهام با تو عزیزه دله مامان من دیگه برم دراز بکشم که خستم عاشق تو مامان مرضیه و بابا محمد ...
15 دی 1390

پسر طلا

سلام مامان جون .... سلام پسر قشنگم...سلام عشق مامان خوبی؟ دیشب تو دلم خیلی بامزه بازی میکردی انگار که داشتی چهاردست و پا میرفتی آخخخخخخخخخخخ مامان قربون اون تکوناش بشه مامانی من شبا خیلی سخت می خوابم پاهام درد میکنه... کمرم خسته میشه از بس که به دست چپ می خوابم ولی اصلا عیبی نداره تو میایی همه این شبا یادم میره دوست دارم خیلی زیاد به چشماتم خیلی میاد راستی ژاکتایی که برات میبافتم تموم شده آوردم خونه خودمون بابایی دیدشون گفت خیلی قشنگه خدا تو رو برای ما نگه داره دوستداره تو مامان و بابا ...
13 دی 1390