یک ماه و 15 روزگی کوروش
این عکس پسرم با عصبانیت داره پستونک میخوره این عکس ها هم در آغوش بابا محمد پسرم داشته باباشو نگاه میکرده ...
نویسنده :
مرضیه
8:46
یک ماه و 13 روزگی کوروش
امروز پسرمو بردیم آزمایشگاه مسعود ، بچم خیلی گریه کرد ...
نویسنده :
مرضیه
16:36
41 روزگی شاپسر مبارک
پسرم دیگه مرد شده واسه خودش الان داره هر چند دقیقه یه بار یه قری میزنه مامانش با بد بختی براش مینویسه . راستی دیشب از بابا محمدت پرسیدم تو حاضری دهنی پسرمونو بخوری اونم گفت : " آره بچمو " فکر کن بابا که اینقدر حساسه چقدر دوست داره که دهنیتم دوست داره بخوره راستی دیروز 9--2-91 تو به درخواست مامان که میگه " بخند برام " جواب مثبت دادی اینقدر خوشحال شدم که خدا میدونه ...
نویسنده :
مرضیه
15:46
32 روزگی پسرم
سلام مامانی سلام پسره قشنگم الان مثل فرشته ها خوابی ولی دیشب خیلی گریه کردی الهی بمیرم نمیدونستم چه مشکلی داری ...
نویسنده :
مرضیه
8:55
28 روزگی کوروش در حالت های مختلف
25 روزگی پسرم مبارک باد
اولین باری که پسرم خونه خاله فاطمه رفته مهمونی پسره مامان الان خوابه ولی هر چند دقیقه یه بار یه صدایی در میاره که یعنی من هستم الهی که همیشه باشی مامان جون.............. دوست دارم پسرم ... دوست دارم کوروش مامان ...
نویسنده :
مرضیه
10:02
19 روزگی پسرم
سلام مامانی سلام پسره قشنگم ( دیگه دیدمت میدونم که قشنگی) دیشب تا ساعت 2 بیداره بیدار بودی من و بابا هم بیدار بودیم من به خاطره تو بابایی هم داشت کار میکرد بعد از اینکه آخرین شیر رو خوردی ساعت 2 بود دیگه خوابت برد من میخواستم تو گهوارت بخوابونمت ولی بابایی گفت پیشه خودمون بخوابی ( البته تو جای مخصوص خودت ) دیگه دیشب سه نفری روی تخت خوابیدیم الانم که ساعت 11:45 هست جیگر مامان هنوز خوابه من تو این فاصله زرنگی کردم خونه رو تمیز کردم حموم هم رفتم منتظرم بیدار بشی بریم خونه مامانی که حمومت کنه ...
نویسنده :
مرضیه
19:54
27 اسفند 90 بهترین روز خدا
سلام به همه دوستای خوبم و دوستداران کوروش پسر عزیزم من به همه گفته بودم پسرم 1/1/91 میاد ولی زودتر اومد ... همه فکر کردند که پسرم عجله داشته ولی مامانش عجله داشت می خواست پسرش رو زودتر ببینه 25 اسفند من احساس کردم که حرکت های پسرم کم شده به دکترم زنگ زدم گفت باید برم بیمارستان nst کنم که خدارو شکر جوابش طبیعی بود ولی خیلی بهم استرس وارد کرد خیلی ترسیدم فرداش 26 ام هم رفتم یه سونوگرافی دیگه که اون هم خوب بود ولی خودم به دکترم زنگ زدم گفتم میخوام شنبه 27 ام پسرم بیاد به دنیا که اونم قبول کرد ... اینطوری شد که مدل پسر ما 91 نشد شب 27 ام مامان منیر هم اومد خونه مامانی خوابید من اون شب اصلاً خوابم نمیبرد خیلی میترسیدم میترسیدم من بم...
نویسنده :
مرضیه
21:19