یکسال و یازده ماه و یازده روز
خدا حفظت کنه عزیزم خیلی ماه شدی ... امروز از صبح که از خواب بیدار شدی هی میگفتی: " تالبو " به تابلو میگی تالبو منم میگفتم مامان جون تابلو رو دیوار چیکارش کنم؟ تو عصبانی دوباره حرفتو تکرار میکردی بعد گفتی : " نانا تالبو" من تازه فهمیدم که فیلیم تولد پارسالت منظورته گفتم : تولد؟ شما با خنده و یه نگاهی که بالاخره فهمیدی گفتی " تبلد" . رفته بودیم بیرون از جلوی قنادی رد میشدیم شما وایسادی گفتی:" کلات " یعنی شکلات خیلی تعجب کردم که یادت بود یه بار از این قنادی برات شکلات خریده بودم نمیدونم چند ماه پیش بود ولی شما یادت بود. وقتی داشتیم برمیگشتیم از جلوی میدان 90 رد میشدیم شما از کالاسکه اومدی پایین گفتی " اینوری" خلاصه رفتیم و از شانس ی...