کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

کوروش پسر عزیز ما

یکسال و یازده ماه و یازده روز

خدا حفظت کنه عزیزم خیلی ماه شدی ... امروز از صبح که از خواب بیدار شدی هی میگفتی: " تالبو " به تابلو میگی تالبو منم میگفتم مامان جون تابلو رو دیوار چیکارش کنم؟ تو عصبانی دوباره حرفتو تکرار میکردی بعد گفتی : " نانا تالبو" من تازه فهمیدم که فیلیم تولد پارسالت منظورته گفتم : تولد؟ شما با خنده و یه نگاهی که بالاخره فهمیدی گفتی " تبلد" . رفته بودیم بیرون از جلوی قنادی رد میشدیم شما وایسادی گفتی:"  کلات " یعنی شکلات خیلی تعجب کردم که یادت بود یه بار از این قنادی برات شکلات خریده بودم نمیدونم چند ماه پیش بود ولی شما یادت بود. وقتی داشتیم برمیگشتیم از جلوی میدان 90 رد میشدیم شما از کالاسکه اومدی پایین گفتی " اینوری" خلاصه رفتیم و از شانس ی...
7 اسفند 1392

یکسال و یازده ماه

سلام به همه دوست داران پسرم آقا کوروش ما که دیگه مرد شده دیگه هرچی از خوردنی بودنش بگم کم گفتم ماه شده الان که دیگه همه چی میگه خیلی سریع یاد میگیره و مثل طوطی هرچی جلوش بگی تکرار میکنه  صبح که بیدار میشه صدا میزنه " مامان بیدار " و خیلی آمرانه میگه " پاشو بغل" میارمش تو حال میگه " اولت" یعنی زود املت آماده کن بعد میگه "تلویون روشن" وقتی صبح صورت ماهشو میشورم میزارمش زمین خودش بدو میره با حوله خودش صورتشو خشک میکنه میگه " خش خش" هر کاری هم که انجام میده یا حرفی میزنه برای خودش دست میزنه . چند وقت پیش یه اسپری مو خریدم یه کوچولو به موهاش زدم فوری گفت " آینی آینی" یعنی میخوام خودمو تو آینه ببینم ای خدااااااااااااااااااااااااا...
26 بهمن 1392

یکسال و ده ماه

سلام به همه هوادارای پسرم که همیشه میان به وبلاگش و دل مامان و کوروش رو شاد میکنن ایشالا یه روز پسرم خودش تشکراتشو اینجا بنویسه کوروش مامان خیلی تند تند حرف زدنش داره خوب میشه همه چی میگه هرچی هم بهش بگم یا از جایی شنیده باشه یادش میمونه . عاشق کتاب خوندنه به کتاب میگه کبا ( کسره روی ک) یه چیزه بامزه که میگه وقتی آب یا هر نوشیدنی میخوره میگه نوش الان داشت بازی میکرد چونش خورد به زمین (خیلی یواش) میگه سیبیل جیز بعدم منو باباش باید بوسش میکردیم الان داره تلویزیون نگاه میکرد صدای جیغ اومد میگه گریه گریه ای خدا چقدر پسرم عسل شده البته خیلی زورگو شده و همش دستور میده " پاشو ، مشین، بیا، لالا ، ممه" همش رو هم با تحکم میگه ...
23 دی 1392

20 ماهگی

سلام به همه دوستای خوبه خودم و پسرم که میان وبلاگشو میبینن و با مهربونی نظر میدن و مارو کلی خوشحال میکنن. کوروش مامان این روزا رژیم داره بچم هیچی نمیخوره هرچی هم که دهنش میزاره زودی درش میاره تنها خوراکی که دوست داره زرشک پلو با مرغ بازم خدارو شکر که همینو میخوره ما که ازبس پلو مرغ خوردیم دیگه چیزی به قدقد کردنمون نمونده هر روز با پسرم میریم پارک ... راه پارک رفتنو پسرم بلده اگه از یه مسیر دیگه بریم ناراحت میشه بخورمت امروزم مثل همیشه رفتیم پارک اما چون پنجشنبه بود شلوغ تر بودو پسرم با خیلی نی نی ها بازی کرد واسه همین وقتی بعد یک ساعت گفتم بیا بریم خونه فرار میکرد و میگفت: " بازی بازی" فدای بازیت بشه مامان . پسره مهربو...
9 آبان 1392

پسرم یک ساله شد

سلام به همه دوستای مهربون خودم و خاله های مهربون پسرم ببخشید که دیر اومدم آپ کنم مرسی که به یاد ما بودید و تولد پسرمو تبریک گفتید و همچنین سال نو همگی هم مبارک ایشالا برای همه سلامتی و شادی تو سال جدید باشه پسر طلای من یک سالش شده   خیلی ماه شده ولی خب لاغر هم شده دیگه مثل قبل به به نمیخوره   ولی تلاش میکنه که راه بره   سر پا وایمیسته اگر نمیترسید میتونست راه بره ولی چون میترسه و عجله داره میفته   مو ...
9 آبان 1392

13 ماهگی پسرم

سلام گل پسر مامان   قربون شکل ماهت بشم امروز صبح میخواستم باهم بریم بیرون تو مثل همیشه نگران بودی من جات بزارم    تند تند میگفتی مامان مامان و با دستای کوچولوت میزدی به زمین و به روی پاهات که من حواسم جمع باشه الهییییییییییییییییییییی مامان فدات بشه عزیزم دیروزم که با بابایی رفتیم بیرون شما همش برمیگشتی به ما نگاه میکردی و با خوشحالی میگفتی مامان ، بابا   ولی این روزا خیلی به من وابسته تر شدی اصلاً همش میخوای پیشم باشی یه کوچولو منو نبینی میزنی زیره گریه   آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  من دیگه کمر ندارم هیچ جا هم نمیتونم برم   خیلی هم بد غذا شدی که این از همه بدتره  تو این ع...
9 آبان 1392

تیر 92

سلام به همه دوستای خوبم و خاله های مهربون پسرم کوروش مامان این روزا عسل تر از همیشه هستش حرفای جدید میگه حموم ( ح با کسره) ..به جارو برقی که خیلی هم دوستش داره میگه اوووووووووووووووو جلوی پنکه چندبار بغلش کردم خودم هی گفتم اااااااااااااااااااا حالا بچم فکر میکنه اسم پنکه اااااااااااااااااااااااا و هر وقت میبیندش باید حتماً بگه اااااااااااااااااااااا همه وسایلای خونه از ماشین لباسشویی تا پرده رو بلده و عاشق اینه که هی ازش بپرسی تا نشون بده منو بابایی هم که براش میمیریم وقتی میگه... لباساشو دیروز میخواستم عوض کنم ولی بهش نگفتم که میخوام ببرمت دد تا بزاره منم لباس بپوشم ، تا لباساشو دستم دید گفتم دد بعد هی تا من لباس بپوشم میرفت و میومد...
2 تير 1392

15 ماهگی

سلام به همه دوستای خوبه خودم و خاله های مهربون شاپسرم هرچی از خوشمزگی کوروش مامان بگم کم گفتم ، اینقدر خوشمزه و ماه شدی که همش می خوام بخورمت. از کجا بگم.... حرف جدیدت: به لباس مامان میگی دامن( میم با کسره) شلوار خودتو نشون میدی میگی شبار خونه مامانی که میریم کنترل ضبطشونو پیدا میکنی میگی نانا بعد من باید شمارو بغل کنم برقصونم پشت پنجره آشپزخونه لونه یه کبوتر که هرروز باید بری و جوجو رو ببینی همیشه خدا هم جلو در وایسادی و هی میگی کش( کفش) دد....الهی مامان فدات بشه که اینقدر عشق دد هستی امروز (19/3/92) ناهار خونه خاله مریم بودیم بعد شما سر میز همش پاتو میزاشتی روی میز می خواستی بری اون بالا بشینی آخه مامان جون رو میز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
25 خرداد 1392

داره یک سالت میشه

پارسال همین روزا بود که میشمردم روزا رو تا اومدنت وای خدا چه زود گذشت ... وقتی دستای خوشگلتو تو دستم میگیرمو میبوسمشون ... وقتی با دستای تپلوت یه چیزی رو برمیداری یاد وقتی میفتم که توی دلم بودی دستتو میزدی به دله مامان من فکر میکردم پاته ولی توی سونو گرافی معلوم شد دستت حالا تا تولدت چیزی نمونده دیشب با بابایی رفتیم برای پسرم هدیه تولد خریدیم خودتم بودی هنوز هدیه هاتو نمی خوای از ما بگیری ولی ساله دیگه حتما باید از دستت قایم کنم تا روز تولدت این روزا محبوب ترین بازیت اینه که یه چیزی بزاری روی سرت بعد من بگم کوروش کو تو اون زیر حسابی بخندی بعد اونو از روی سرت برداری من بگم ایناهاششششششششششششششششششش و تو بزنی زیره خنده ای...
10 اسفند 1391

حرف زدن خوشگله پسرم

سلام به همه دوستداران پسر خوشگلم چند روز که اسم چندتا وسایلای خونه رو به پسرم یاد دم مثل ساعت ، تابلو ... حالا به هر چیزی که روی دیوار هست میگه : "عت" که مخفف ساعته و خیلی خوشگل گلهای توی خونه رو نشون میده میگه :" گول" دیروز رفتیم خونه خاله مریم تند تند به تابلوهای روی دیوارشون با انگشت اشاره میکرد و میگفت :" عت عت" وقتی ازش میپرسم گل کجاست ؟ ساعت کجاست؟... با چشم نشون میده ...
1 اسفند 1391