تیر 92
سلام به همه دوستای خوبم و خاله های مهربون پسرم
کوروش مامان این روزا عسل تر از همیشه هستش حرفای جدید میگه
حموم ( ح با کسره) ..به جارو برقی که خیلی هم دوستش داره میگه اوووووووووووووووو جلوی پنکه چندبار بغلش کردم خودم هی گفتم اااااااااااااااااااا حالا بچم فکر میکنه اسم پنکه اااااااااااااااااااااااا و هر وقت میبیندش باید حتماً بگه اااااااااااااااااااااا
همه وسایلای خونه از ماشین لباسشویی تا پرده رو بلده و عاشق اینه که هی ازش بپرسی تا نشون بده منو بابایی هم که براش میمیریم وقتی میگه... لباساشو دیروز میخواستم عوض کنم ولی بهش نگفتم که میخوام ببرمت دد تا بزاره منم لباس بپوشم ، تا لباساشو دستم دید گفتم دد بعد هی تا من لباس بپوشم میرفت و میومد وقتی دید باباهم لباس پوشیده خیلی خوشحال شد رفت جلو در وایساد تا باباش بیاد بغلش کنه الهی مامان فدات بشه با این کارات پسرم تازه از کمک کردناش نگفتم ، تا جارو برقی رو میارم همش میخواد بهم کمک کنه میگه منا منا یعنی بده من وقتی هم که جارو تموم میشه یه مدت باید پسر طلا مشغولش باشه. راستی چند روزه که تا کوسن های مبلموم مشکل داره بچم نمیتونه ببینه اونا سره جای خودشون هستن همه رو میریزه پایین تنها میشینه روی مبل کسی هم نباید کنارش بشینه
اینجا هم که میبینید پسرم کوسن ها رو از روی مبل برداشته و مثل سلطان سلیمان تنها روی مبل نشسته( شیر مردم سلطان جهان است منم والده سلطان ) بابا میگه پسرم احساس قدرت میکنه وقتی اینطوری میشینه آخه اون یه فاتحه