یکسال و یازده ماه و یازده روز
خدا حفظت کنه عزیزم خیلی ماه شدی ...
امروز از صبح که از خواب بیدار شدی هی میگفتی: " تالبو " به تابلو میگی تالبو منم میگفتم مامان جون تابلو رو دیوار چیکارش کنم؟ تو عصبانی دوباره حرفتو تکرار میکردی بعد گفتی : " نانا تالبو" من تازه فهمیدم که فیلیم تولد پارسالت منظورته گفتم : تولد؟ شما با خنده و یه نگاهی که بالاخره فهمیدی گفتی " تبلد" .
رفته بودیم بیرون از جلوی قنادی رد میشدیم شما وایسادی گفتی:" کلات " یعنی شکلات خیلی تعجب کردم که یادت بود یه بار از این قنادی برات شکلات خریده بودم نمیدونم چند ماه پیش بود ولی شما یادت بود. وقتی داشتیم برمیگشتیم از جلوی میدان 90 رد میشدیم شما از کالاسکه اومدی پایین گفتی " اینوری" خلاصه رفتیم و از شانس یه نی نی دیگه که 6 ماه از شما کوچیک تر بود اونجا بود یه توپ هم داشت دویدی توپشو شوت کردی بعد به نی نی گفتی " بیا بازی.توپ" ازت پرسیدم نی نی رو چندتا دوست داری گفتی: " دوتا" من خیلی برام جالب بود چون همه کسایی که ازت میپرسم چندتا دوست داری( به غیر از بابا که میگه " صدتا" ) میگی " بیس تا" دیدم کسی که نیمشناسی رو خیلی هم دوسش نداری فقط دوتا دوست داری
رفته بودی درختای بلند رو هی دست میزدی گفتم مامان چیکار میکنی؟ گفتی: " تکون... هل" میخواستی درختارو هل بدی؟
با دایی علی خیلی رفیقی خیلی باهاش بازی میکنی دیشب خونه مامایی بودیم وقتی دایی گفت من برم خونمون شما کتش رو دادی دستش بهش گفتی " برو توش"
وایییییییییییییییییییییی قصه گفتنت رو بگم خداااااااااااااااااااا
راستی چند روز یه وقتایی خیلی بازه میگی : " خدایااااااااااااا"
وقتی میگم قصه بگو ، پسرم شروع میکنه: پووووووووووو پیلگت جگل پووووووووووو علس ویزو ویزو سوخت سوخت" این یعنی چی؟ ترجمه: (پو با دوستش پیگلت رفتن جنگل پو گفت من عسل میخوام رفتن سراغ زنبورا، زنبورا هم ویزو ویزو اومدن سراغش نیشش زدن پو گفت سوختم سوختم)
این عکس هم ماله امروز7-12-92 ساعت 3:27 روز 11 از ماه 11 و سال اول زندگی کوروش