کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

کوروش پسر عزیز ما

یکسال و یازده ماه و یازده روز

1392/12/7 15:28
نویسنده : مرضیه
659 بازدید
اشتراک گذاری

خدا حفظت کنه عزیزم خیلی ماه شدی ...

امروز از صبح که از خواب بیدار شدی هی میگفتی: " تالبو " به تابلو میگی تالبو منم میگفتم مامان جون تابلو رو دیوار چیکارش کنم؟تعجب تو عصبانی دوباره حرفتو تکرار میکردی بعد گفتی : " نانا تالبو" من تازه فهمیدم که فیلیم تولد پارسالت منظورته گفتم : تولد؟ شما با خنده و یه نگاهی که بالاخره فهمیدی گفتی " تبلد"ماچ .

رفته بودیم بیرون از جلوی قنادی رد میشدیم شما وایسادی گفتی:"  کلات " یعنی شکلات خیلی تعجب کردم که یادت بود یه بار از این قنادی برات شکلات خریده بودم نمیدونم چند ماه پیش بود ولی شما یادت بود. وقتی داشتیم برمیگشتیم از جلوی میدان 90 رد میشدیم شما از کالاسکه اومدی پایین گفتی " اینوری" خلاصه رفتیم و از شانس یه نی نی دیگه که 6 ماه از شما کوچیک تر بود اونجا بود یه توپ هم داشت دویدی توپشو شوت کردی بعد به نی نی گفتی " بیا بازی.توپ" ازت پرسیدم نی نی رو چندتا دوست داری گفتی: " دوتا" من خیلی برام جالب بود چون همه کسایی که ازت میپرسم چندتا دوست داری( به غیر از بابا که میگه " صدتا" ) میگی " بیس تا" دیدم کسی که نیمشناسی رو خیلی هم دوسش نداری فقط دوتا دوست دارینیشخند

رفته بودی درختای بلند رو هی دست میزدی گفتم مامان چیکار میکنی؟ گفتی: " تکون... هل" میخواستی درختارو هل بدی؟نیشخند

با دایی علی خیلی رفیقی خیلی باهاش بازی میکنی دیشب خونه مامایی بودیم وقتی دایی گفت من برم خونمون شما کتش رو دادی دستش بهش گفتی " برو توش"نیشخند

وایییییییییییییییییییییی قصه گفتنت رو بگم خداااااااااااااااااااا

راستی چند روز یه وقتایی خیلی بازه میگی : " خدایااااااااااااا"

وقتی میگم قصه بگو ، پسرم شروع میکنه: پووووووووووو پیلگت جگل پووووووووووو علس ویزو ویزو سوخت سوخت" این یعنی چی؟  ترجمه: (پو با دوستش پیگلت رفتن جنگل پو گفت من عسل میخوام رفتن سراغ زنبورا، زنبورا هم ویزو ویزو اومدن سراغش نیشش زدن پو گفت سوختم سوختم)8-12-92

این عکس هم ماله امروز7-12-92 ساعت 3:27 روز 11 از ماه 11 و سال اول زندگی کوروش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مسیحا
7 اسفند 92 17:03
آفرین به این پسر با هوش و زرنگ ، چه ناز خوابیده الهی
نی نی شیطون
7 اسفند 92 17:04
دلم برای کودکیم تنگ شده.... برای روزهایی که باور ساده ای داشتم همه آدم ها را دوست داشتم... مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود... دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود دلم برای خدا تنگ شده ... خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم... دلم برای کودکیم تنگ شده ...
خاله زری ( مامان آرمان)
8 اسفند 92 16:45
ای جونم چقدر مرد شده کوروش کوچولو قصه گفتنش منو کشته خیلی با نمکه
مامان آریام
12 اسفند 92 18:01
مامان آریام
21 اسفند 92 10:13
مامان مرضیه ما خیلی منتظرتیم
مامان ملینا و کوروش
26 اسفند 92 11:29
پیام نوروز این است.دوست داشته باشید و زندگی کنید.زمان همیشه از ان شما نیست نوروز بر شما و خانواده گرامیتان شاد باش
مامان ملینا و کوروش
26 اسفند 92 11:30
کوروش نازم تولدت مبارک
آزاده مامان کوروش
28 اسفند 92 0:29
سلام تولدت کوروش جان مبارک . دیدم بالای صفحه که زده یک سال و یک روز حتما سرتون شلوغه . مبارک باشه عزیزم. سال خوبی داشته باشید