کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

کوروش پسر عزیز ما

هفت ماهگی پسرم

پسرم خیلی آقا شده خیلی کارا بلده انجام بده مثلاً با روروک تند تند راه میره .. وقتی میگم بابا کو برمیگرده به  باباش نگاه میکنه... وقتی سیب میبینه جیغ میزنه که میخواد خیلی سیب دوست داره اسباب بازی هاشو اگر ازش بگیری گریه میکنه وسایلاشو دوست داره ... اینم عکسای جدیدش ...
12 آبان 1391

دندونای پسرم

کوروش مامان روز چهارشنبه 22/6/91 دوتا دندوناش در اومده البته مروارید ها رو فقط وقتی که پسر شاکی میشه و داره داد میزنه میشه دید... پسرم بعد ازظهر که میشه برای دد رفتن خیلی دادو هوار میکنه وقتی میبینه روسری سرمه خیلی هیجانی میشه میخواد بیاد بغلم فکر میکنه میرم دد...فداش بشم پسرمو وقتی حموم میره همش سعی میکنه دوش آب رو بگیره .... دستش رو میبره سمت آبی که از دوش میاد از هر طرفی که دوش رو بگیری به اون طرف میچرخه ...
9 مهر 1391

پسرم به به میخوره

کوروش مامان از 28/6/91 با خوردن یک قاشق فرنی به به خوردن را شروع کرد.... ایشالا 120 سال ادامه داشته باشه مامان فداش بشه هرچی بیشتر دوزاریش میفته سخت تر میخوره دیروز وقتی قاشق رو دست من میدید شروع میکرد به فوت کردن ... چند بار فرنی تا بالا ابروهاش و موهای من ریخت ... خیلی خندیدم ولی پسر طلا زیاد خوشحال نبود امروز توی صندلی غذا نشست با کلی غصه خورد.. من که داشتم شکلک در میاوردم و میرقصیدم ، کلی هنر نمایی کردم اینم عکساش ...
4 مهر 1391

پسر بلا... قربونش بشم

جیگر مامان وقتی دوربین رو میبینه چشماش گرد میشه و با همه وجودش سعی میکنه دوربین رو از دست مامان بگیره ... خیلی که هیجانش زیاد میشه چشماش چپ میشه تو این عکس هم سعی میکنه دوربین رو از دست باباش بگیره ولی چون نمیتونه عصبانی شده   ...
8 شهريور 1391

پسر پیانیست مامان

پسر خوشگلم ... نور چشمم خیلی بامزه شده یکی از کارایی که خیلی دوست داره اینه که وقتی میخوابه آب دهنش رو اسپری میکنه تو صورتش بعد میخنده دیروز میخواستم از این کارش فیلم بگیرم ولی هروقت دوربین رو میبینه کاراش رو ول میکنه میخواد دوربین رو بگیره چندتا عکس از پیانو زدنش میزارم ... وقتی جلوی پیانو قرار میگیره یه طوری میزنه انگار بلده به نت هم نگاه میکنه انگار از روی نت میزنه ...
26 مرداد 1391

دوم مرداد

سلام پسره عزیزم الان مثل فرشته ها خوابیدی پارسال همین روز بود که فهمیدم تو دلم لونه کردی به دلم اومدی امروز بغلم بودی باهات بازی میکردم تو هم میگفتی : " هدووووووووووووووووو" بوست میکردم و کیف میکردم دستات رو میبوسیدم و برات دعا میکردم که این دستا هیچ وقت زیره دست نشه دعا میکردم این دستا رو خدا تنها نزاره.... پسرم دوست دارم تو عزیزترین هدیه خدا به من هستی خدایا ممنون برای اینهمه نعمتی که به من دادی خدایا به قدر بزرگی و عظمتت شکرت من مامان شدم اگه بهشت زیره پای منه ... من فکر میکنم من همین الان توی بهشت هستم کنار کسی هستم که دوستش دارم و عزیزترین موجود روی زمین رو دارم خدایا شکرت اینم امروزته ...
2 مرداد 1391